زندگینامه کارل گوستاو یونگ
دراین متن به دوره های گوناگون سیر اندیشه دکتر کارل گوستاو یونگ اشاره میشود. با شرح مختصری دربارۀ آزمون تداعی واژه ها، به دیدگاه او راجع به ساختارشخصیت (ایگو، پرسونا، سایه، آنیما وآنیموس ،ناخودآگاه جمعی یاگروهی ،نمودگارهای باستانی ،چگونگی تشکیل نمودگار های باستانی، خود)، فرضیه رشد شخصیت، نوع شناختی شخصیت، نمادها و بحران میانسالی و سن پیری خواهیم پرداخت. سپس به کاربردهای عملی روان شناسی تحلیلی، اصول درمان و ارزیابی نظریات یونگ اشاره می شود. یونگ را دانشمندی عارف می دانند که به نحوی عارفانه به مسائل نگریسته و در این باره به سبب مطالعات و تحقیقات فراوان، زیر بنای تفکراتش عرفانی است.
شرح مختصر زندگانی کارل گوستاویونگ
یونگ در سال 1875 در کسویل روستایی در یکی از کانتون های آلمانی زبان سویس به نام تورگوویا درشمال شرقی این کشور متولد شد.پدر او یک کشیش پروتستان بود. زمانی که شش ماه داشت خانواده اش به لوفن که اقامتگاه معاون اسقف ناحیه بود و بر فراز آبشار رودخانه راین قرار داشت کوچ کردند.
یونگ دوران کودکی ناشادی را گذرانید. تنش های ناشی از مشکلات زناشویی والدین خود را احساس می کرد و معمولاً خیلی تنها بود. مدرسه برایش ملال آور بود و حتی در 12سالگی تا مدتی به علت حمله های شبه صرع ،خود را از رفتن به مدرسه معاف کرداما چون دریافت این وضعیت او چه رنجی را به پدرش تحمیل می کند با ارادۀ خویش بر آن غلبه کردو با انگیزۀ بیشتر به مدرسه بازگشت.
از آنجا که پدر او کشیش بود، یونگ به کلیسا می رفت اما این کار را دوست نداشت و با پدر خود وارد مجادلات مذهبی تلخی می شد.به هر حال از پدر خود زبان لاتین را آموخت که امتیازی برای او نسبت به همکلاسی هایش محسوب می شد.
سرگرمی های عمده یونگ در دوران کودکی و نوجوانی جستجو در طبیعت و خواندن کتابهایی بودکه خود آنها را برمیگزید:
نمایشنامه، شعر، تاریخ و فلسفه یونگ با وجود همه مشکلات خویش، کارکرد خوبی در دبیرستان داشت و با نمرات درخشان فارغ التحصیل شد و برای ورود به رشته پزشکی به شهر بازل رفت .
در واقع او اشتیاق زیادی برای پزشک شدن نداشت لیکن با آگاهی از اینکه به عنوان پسر یک کشیش متوسط ا لحال روستایی، باید زندگی خود را اداره کند به دنبال آموختن پزشکی رفت، اما در پرتو یک شعاع روشنی بخش –یا چیزی شبیه به آن، چنانکه در پایان عمر طولانی خویش از آن لحظه به یاد می آورد، هنگامی که برای نخستین بار یک کتاب مشروح روان پزشکی را گشود، ملاحظه کرد که این نظامی است که درآن علائق دوگانه او می تواند با هم جریان یابد.
او میگوید: اینجا (روانپزشکی) حوزه تجربی مشترک بین واقعیات زیست شناختی و روحانی، که آن را همه جا جسته و نیافته بودم، وجود داشت. اینجا تماس طبیعت و روح تبدیل به واقعیت می شد بنابراین وی دورنمای پیشرفت چشمگیر مادی را که در مسیر اصلی پزشکی برای او قابل انتظار بود نادیده گرفت و در سال 1900 دستیار روان پزشکی در بیمارستان روانی بورگهولتزلی در زوریخ شد و زیر نظر اویگن بلویلر به کار پرداخت .
در نتیجه روان پزشکی برای یونگ این فرصت را فراهم آورد که دو وجه بنیادی منش خود را آشتی دهد. یونگ در سال ١٩٠٣با دوشیزه ثروتمندی به نام اماروشنباخ ازدواج کرد.که بعدها از او صاحب پنج فرزند شد.
در همین ایام در خانه بزرگی که طرح آن را خود ریخته بود ودر کنار دریاچه گوسناخت قرار داشت مستقر شده بود واز نظر حرفه ای به عنوان دومین فرد در بورگهولتزلی و استاد دانشگاه زوریخ فردی موفق بود.... و لی در سال1909 با استعفاءاز بورگهولتزلی و پرتاب قرعه سرنوشت خود به سوی نظام جدید و بحث برانگیز روانکاوی دوباره همان جهش سابق را انجام داد .
تا مدتها فروید با یونگ همچون پسرش و یک حواری برگزیده رفتار می کرد. امایونگ با جنبه هایی از فرضیه فروید موافق نبود. به ویژه کوشش اورا برای تقلیل همه رویدادهای ناخودآگاه به سائق های جنسی نمی پسندید.یونگ معتقد بود که ناخودآگاه جایگاه کوشش ها ورقابت های متنوع و فراوان از جمله درزمینه مذهبی و روحانی است.
در سال 1912 یونگ کار تدریس در دانشگاه را هم کنارگذاشت و تمام وقت خود راصرف پروراندن دیدگاههای ویژه خود کرد و در سال 1913 یونگ و فروید پیوندها را گسستند .
پس ازاین جدایی، یونگ خاستگاه محکم خود رااز دست داد. شبها رویاهای مرموز ونمادین و درساعات بیداری منظره های هراس آوری میدید.برای نمونه دریکی ازاین مناظر:«دیدم سیلی عظیم سرزمین های شمالی و پست میان دریای شمال و سلسله جبال آلپ را فرا گرفته است.وقتی سیل به سوئیس رسید دیدم کوهها بلندو بلندتر شدندتا کشور ماراحمایت کنند....در امواج نیرومند گل آلوده،پاره های شناور تمدن واجساد مغروق بیشمار دیدم،سپس سراسر دریا به خون تبدیل شد.» از آنجا که جنگ جهانی اول سال بعد آغاز شد،وی معتقد بودکه این منظره حامل پیامی مرتبط با رویدادهایی بسیار فراتر از شخص او می باشد.
یونگ احساس میکردکه درآستانه روان پریشی است،بااین وجود تصمیم گرفت تسلیم ناخوداگاه یعنی آنچه از درون می جوشید و اورامیخواند شود. این تنها فرصت برای دانستن بودپس او عازم یک سفر هراس آور درونی شد و خیلی اوقات احساس می کردبه ژرفاهای پایین تر نزول میکند.
در هر ناحیه او نمادها و تصویرهای باستانی رامیدیدوبا شیاطین ،ارواح و شکلهای شگفت از گذشته های دور تاریخی در تماس بود . در این دوران ،خانواده و حرفه او به صورت پایگاه های پشتیبانی در دنیای بیرون برایش عمل می کردند . در غیر این صورت تصاویر ناخود آ گاه او را به طور کامل در خود غرق می ساختند و ذهن او را فرا می گرفتند .
به تدریج پس ازچهار سال ،او جستجوی هدف درونی خویش راآغاز کرد واین امرزمانی روی داد که خود رابه صورتی فزاینده مشغول ترسیم شکلهای هندسی یافت . نمادهایی متشکل از دایره ها و مربع هایی که ا و بعدها نام ماندالا بر آن گذاشت این اشکال نماینده نوعی وحدت بنیادی یا تمامیت و راهی به سوی مرکز وجود او بود.
به گفته خود یونگ:باید خود را به جریان می سپردم بی آنکه بدانم مرا کجا میبرد . به هر حال وقتی ترسیم ماندالاها را آغاز کردم دیدم همه چیز و همه راههایی که دنبال کرده بودم ،همه گامهایی که برداشته بودم ،به یک نقطه باز می گردد-به نقطه میانی ، برایم روشن تر شدکه ماندالا مرکز است .نماینده همه راههاست وراه رسیدن به مرکز ،راه رسیدن به تفرد است.
یونگ دریافت که وقفه ای که بعد از قطع رابطه با فروید حس کرده ، در واقع یک سفر درونی ضروری بوده که به انسجام نوین شخصی او منجر شده است.اما تأیید این امر هشت سال بعد روی داد یعنی هنگامی که وی یک ماندالای چینی نما را درخواب دیدو سال بعد کتابی درفلسفه چینی دریافت کرد که ماندالا را به عنوان تظاهر یگانگی زندگی مورد بحث قرار میداد و آنگاه یونگ بر این باور شد که تجربه او بخشی از جستجوی جهانی و فر ا گیر ناخودآگا ه برای تمامیت روانی بوده است.
یونگ کشف ناخودآگاه و نمادهای آن را کانون پژوهش های خود قرار داد وبرای تکمیل ان مسافرت های زیادی را به نقاط گوناگون جهان انجام داد تا فرایندهای روانی را در اقوام مختلف بررسی کند.
در سال 1920 مدت زیادی را در آفریقای شمالی و سپس بین سرخ پوستان پوئبلو در آریزونا و مکزیک گذرانید .در سال 1925 سفری به آ فریقای سیاه و کنیا و او گاندا داشت . بخشی از یادداشتهای او در این سفر بسیار خواندنی است:
طلوع آفتاب در این نواحی ،پدیده ای بود که هر روزاز نو مرا غرق تفکر می کرد.....نزدیک نقطه دید من صخره ای قرار داشت که میمون های بزرگ به آنجا می آمدند .آنها هر بامداد،نه تنها ساکت بلکه بی حرکت رو به آفتاب بر لبه صخره می نشستند. حال آنکه بقیه روز را در میان جنگل به جیغ و داد و وراجی می گذراندند. به ظاهر آنها نیز چون من در انتظار طلوع آفتاب می نشستند . آنها مجسمه میمونهایی را به یادم می آ وردند که در معابد باستانی مصر به حالت پرستش از سنگ تراشیده شده بودند .
آنها نیز همین قصه را می گویند :انسان ظرف اعصار بی شمار خدای بزرگی را پرستیده است که چون فروغی خیره کننده از دل ظلمت برون می آید و جهان را نجات می دهد . در آن زمان دریافتم که از ازل ،درون جان ،آرزوی نور و میلی سیری ناپذیر به سر بر آوردن از تاریکی نخستین وجود داشته است....این تاریکی ،آن شب روانی نخستین است که امروز نیز همان است که میلیونها سال پیش بود.آرزوی نور،آرزوی دست یافتن به نور خودآگاهی است.در سال 1938 به هندوستان سفر کردو با خرد شرقی از نزدیک روبرو شد. در سال 1909 همراه فروید به ایالات متحده سفر کرد وقبلا از انگلستان و کشورهای اروپایی هم دیدن کرده بود.
مطالب با ارزشی که از سفر به شرق و تماس با پژوهندگان فرهنگ شرق کسب کرده بوددرآثار گوناگون او جلوه گر است. از جمله تفسیر او بر کتاب «راز گل زرین» که توسط « ریشارد ویلهلم » مدیر موسسه فرهنگ چینی ترجمه شد ه است .
او با «زیمر» هند شناس آلمانی و « کرنی » افسانه شناس مجار همکاری داشت که حاصل آن مقدمه ای به عنوان مردان مقدس هند برای کتاب زیمر « راهی به سوی آگاهی از خویشتن » و مقاله « نو باوه الهی » با همکاری کرنی بود .
در سال 1944 کرسی روان شناسی ویژه ای در دانشگاه بازل برای او بر پا شد، لیکن وی به علت بیماری قلبی پس از یکسال به اجبار از این سمت کناره گرفت . از این پس یک موسسه آموزشی روانشناسی تحلیلی در زوریخ بنا کرد به نام انستیتوی ک.گ. یونگ و مانند آن در لندن و سانفرانسیسکو هم وجود دارد که در آن روش درمانی او آموخته و به کار گرفته می شود.
یونگ در تألیفات پرشمار خود که تعداد کمی از آنها به فارسی بر گردانده شده نتایج پژوهش های خود را در باب ا فراد سالم و بیماران روانی و اسطوره ها و داستانها و رفتار وباور های دینی اقوام گوناگون منتشر کرده و به ظاهر بسنده نکرد و زوایا و ژرفای پنهان فردی و گروهی انسانها را کاووش کرد .
او در ده سال انتهای عمر خود بیش از پیش معتقد شد که روان شناسی باید توجهی ویژه به دین و ماورأ الطبیعه داشته باشدو رموز و ظرایفی که از هزاران سال پیش جزء مناسک دینی بوده و نیز خوابهای انسان امروزی را هم از نظر مضامین دینی آنها مورد تعبیر و تفسیر قرار دهد .
یونگ در کتاب « پاسخ به ایوب » می گوید :بر اثر اشکالاتی که در هنگام درمان بیماران روانی پیش میآید ، پزشک غالباً بر خلاف میل خویش مجبور است با دقت بیشتری وارد محیط مسائل دینی شود . بی سبب نیست که من خود تازه به هنگام رسیدن به سالمندی این جرأت را به خود دادم که درباره اصول و ا لایی که بر اخلاق ما حاکم اند و نفوذ بی نهایت مهمی که در زندگی روزانه ما دارند تحقیق کنم .
وی پس از پایان دوره دستیاری ،به عنوان سر پزشک ادامه کار داد و علاوه بر بلویلر که استاد اصلی او بود به مدت شش ماه در پاریس زیر نظر پیرژانه ،شاگرد و جانشین شا رکو مطا لعاتی انجام داد .
از استادان دیگر یونگ میتوان از آلفرد بینه و تئودور فلورنی نام برد . یونگ به سرعت علاقه ای پا بر جا به اختلالات روانپریشانه پیدا کرد .از آنجا که بلویلر به شناخت عمیق بیماران و ایجاد رابطه درمانی با آنان اهمیت می داد، با آگاهی از دستاوردهای فروید، او را تشویق کرد که خود و همکارانش را با کار زیگموند فروید آشنا سازد .
به قول یونگ (( پرسش سوزاننده)) برای او این بود که واقعاً درون بیمار روانی چه میگذرد؟زیرا روان شناسان به روانشناسی بیمار روانی اهمیتی نمیدادند. ... از این نظر فروید برای ما اهمیت زیادی یافت به ویژه به سبب پژوهش های بنیادیش درباره روان شناسی هیستری و رویا ها ، و عقاید او راه نزدیکتر بررسی و درک موارد فردی را به من نشان داد . فروید با آنکه خود متخصص مغزواعصاب بود، روانشناسی را به روان پزشکی شناساند.
گردآوری شده از کتابهای:
1- کتاب یونگ و روانشناسی تحلیلی او(نویسنده دکترفربد فدایی)-(نشر دانژه)
2- کتاب با یونگ و هسه اثر میگویل سرانو (ترجمۀ دکتر سیروس شمیسا)
3- مجله موفقیت(شماره 142 دوهفته نامه سال دهم-نیمه دوم اردیبهشت ماه 87)
4- مبانی روانشناسی تحلیلی یونگ(کالوین اس. هال ورنون جی .نوردبای)مترجم :دکتر محمد حسین مقبل -(انتشارات جهاد دانشگاهی)
5- چندین سایت اینترنتی
6- روزنامه همشهری شماره 453