دبی فورد - ستاره های خودکاوی 2
همانطور که میدانیم بسیاری از مردم و جوانان به عرفانهای نوظهور علاقهمند شده و جذب این جریانات عرفانی میشوند. حتی گاهی اوقات علت و زمینه جذب، شخصیت رهبران این عرفانها است که مردم میبینند، در حالی که از زندگی واقعی آنان اطلاعات کافی ندارند و نمیدانند که آنها با چه پیشزمینهای در حال تجویز نسخه برای معنویت و دین مردم میباشند، لذا لازم است که در کنار بررسی اندیشههای آنان، زندگی آنها و ویژگیهای برجسته شخصیتی آنان مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد.
تغییر روح ، گذراندن یه کارگاه خودشناسی ۵ روزه نیست ، ما با یک یادگیری تمام عمره طرفیم
تجربه طلاق والدین
سیزده ساله بودم که مادرم به من وخواهر و برادرم خبر داد که پدرم ما را
ترک کرده و ازدواج آنها پایان یافته است. رفتن پدر از خانه آغاز دوران
دردآوری از تجربه زیستن بدون یک خانواده واقعی بود. بیشتر از ده سال طول
کشید تا توانستم رنج حاصل از طلاق والدینم را فراموش کنم. به خودم قول داده
بودم که فرزندانم را در خانوادهای شاد در کنار پدر و مادری که عاشق آنها
هستند پرورش دهم. من سی و هشت سال در انتظار شخص مناسبی بودم تا شریک زندگی
او باشم. (1) سیزده سال مواد مخدر من فرزند سوم و آخر خانواده بودم و
خواهر و برادری داشتم که از آمدن من خیلی خوشحال نبودند. یکی از اجزای
ترکیبم نیاز شدید به دوست داشته شدن و مورد قبول قرار گرفتن و جزء دیگر یک
دستگاه عاطفی به شدت حساس بود. همهمه ذهنی مداومی که مرا سرزنش و مرتب
گوشزد میکرد که چقدر نخواستنی و غیر قابل دوست داشتن هستم، به این ترکیب
اضافه کنید، سپس سیزده سال مصرف دارو و مواد مخدر را به هم به این ترکیبم
افزودم تا بتوانم با اعماق تاریکم آشنا شوم و ارتباط صمیمانه ای با ناتوانی
برقرار کنم. (3) استفادهام از مواد به اندازه ای زیاد شد که میدانستم
اگر به همین ترتیب ادامه دهم، به زودی خواهم مرد سال ها به مراکز گوناگون
ترک مواد مخدر رفتم و سعی کردم به زندگی خود سر و سامان بخشم. (4)
جوانی دبی
در اوایل دهه بیست زندگیام، مردان را نیز به نسخه درمان دردم اضافه کردم،
اما متأسفانه روابط من با مردان ... همیشه با یک سرمستی و امید به خوشبختی
شروع میشد و با اندوهی به پایان میرسید که مرا عمیقتر در درد و رنج فرو
می برد [5]. در جوانی جزو کسانی بودم که شعار روزانه آنها « سکس، مواد و
رقص » بود. می خواستم دیگران مرا به عنوان یک انسان منطقی و بی احساس
ببینند. در ظاهر فقط در پی پول و مقام بودم. سال ها حساس بودن و آرزوی
یافتن مفهوم زندگی را پنهان کردم (6)
آشنایی با « ریک » اولین مرد زندگی دبی
... هنوز در « فلوریدا » زندگی می کردم و مجرد بودم و مالک نیمی از یک
فروشگاه کوچک. برای بهبود بخشی از زندگیام در دورههای آموزشی عملی مدیریت
ارتباطات شرکت کردم... در این دوران دریافتم که اشتیاق زیادی به زندگی در «
کالیفرنیا » دارم... روزی در یک دوره سه روزه رشد معنوی درباره سازمانی به
نام « امکانات زندان » مطلبی شنیدم و علاقمند کمک شدم. تصمیم گرفتم
فروشگاه را بفروشم و به «کلرادو» بروم. در صبح دومین روز گردهمایی، یک مرد
خوش قیافه روی صندلی کنار من - جایی که همه مسئولان سازمان امکانات زندان
جمع بودند - نشست. او خودش را « ریک » و رئیس انجمن معرفی کرد. لحظهای که
نگاهمان به هم گره خورد، فهمیدم که زندگیام تغییر خواهد کرد. ما در همان
زندان عاشق یکدیگر شدیم و به طور خلاصه چهار ماه بعد من فروشگاه را
فروختم، وسایلم را جمع کردم و برای زندگی با ریک از «فلوریدا » راهی «
سانفرانسیسکو » شدم.....
جدایی از ریک
فقدان تشویق و حمایت از ایدههایم در سازمان تعلیم و تربیت « لندمارک »،
مرا به فکر موقعیتهای شغلی دیگر انداخت. اما به محض ترک سازمان، دریافتم
که زندگی حرفهای من به گونهای دیگر خواهد بود. در همان زمان رابطه من و
ریک رو به زوال بود. من خیلی غمگین بودم، زیرا از صمیم قلب میخواستم
ازدواج کنم و بچهدار شوم. ما دو نفر به بن بست رسیده بودیم و تصمیم گرفتیم
که هر کدام به راه خود برویم. بنابراین من بار دیگر چمدانم را بستم و
رؤیاهایم را برداشتم و آنجا را ترک کردم.
آشنایی با « دان » مرد دوم زندگی دبی ، مرد رؤیاها
هنوز چمدانهایم کاملا باز نشده بود که یک کنفرانس پنج روزه در «
سانتاکلارا » جایی که دان را دیدم، برگزار کردم. ما هر دو به دگرگونی و
بهسازی زندگی خود متعهد شده بودیم. آن زمان که من و دان تصمیم به ازدواج
گرفتیم، قلبم سرشار از شادی و هیجان شد چرا که سرانجام مرد رؤیاهایم را
پیدا کرده بودم. برای زندگی با دان به « سن دیه گو » رفتیم و خیلی زود
باردار شدم. دو ماه نخست بارداری، من خیلی سخت گذشت. هر روز صبح حالت تهوع
داشتم و هر کس و هر چیزی آزارم می داد. در آن شهر خوشحال و راضی نبودم. و
دلم برای خانواده و دوستانم تنگ شده بود. هیچ وقت تا این اندازه احساس
تنهایی نکرده بودم.
طلاق ، دومین شکست زندگی مشترک دبی
تنش و نگرانی ناشی از نقل مکان ، ترک شغل و دانشگاهم و در نهایت بارداری
من، رابطه ما را خدشهدار کرد و متأسفانه پیش از یک سالگی پسرمان، تصمیم به
جدایی گرفتیم. (7)
علت طلاق
... وقتی منصفانه نگاه کردم دریافتم تاکنون من زندگی مشترکمان را کنترل
کردهام ، زیرا همیشه باور داشتم که من بهتر و بیشتر میدانم. من پیوسته و
به هر طریق در برابر راهنماییهای دان مقاومت میکردم. خیلی سخت بود که
باور کنم چه دروغهایی گفتهام زیرا خود را متقاعد کرده بودم راست نگفتن به
معنی دروغ گفتن نیست. البته سادهتر این بود که همیشه با انگشتم به سوی
دان اشاره کنم و او را برای هر چه که در زندگی ما مطلوب نبود، مورد سرزنش
قرار دهم.(8)
شرکت در جلسات روان درمانی
... باور کردنی نیست که کسی یازده سال در جلسات روان درمانی گروهی ، درمان
وابستگی و « دوازده گام برای بهبود »، شرکت کند، به متخصصین هیپتونیسم و
طب سوزنی مراجعه نماید، تولد دوباره را تجربه کند، از کوه پایین بپرد، در
جلسات تحول شرکت نماید، به خلوتگاههای بوداییها و صوفیان برود، صدها کتاب
بخواند، به نوارهای تجسم و مراقبه گوش دهد و هنوز از خودش بیزار باشد. (9)
آشنایی با مرکز « چوپرا برای خوب زیستن»
سپس یک روز پیشنهادی برای کار با دکتر « دیپاک چوپرا » در مرکز « چوپرا
برای خوب زیستن » که در سه مایلی منزلم قرار داشت، پذیرفتم. همکاری با دکتر
چوپرا از زمانی که برای نخستین بار سخنرانی او را در « سان فرانسیسکو »
شنیدم، آرزوی من بود. همان زمانی که همکاری خود را با « دکتر دیوید سیمون »
مسئول بخش پزشکی مرکز چوپرا آغاز کردم ، همایش های سه روزه « روند سایه »
را که پایه و اساس شغل امروزی من شد گسترش دادم.
نگارش کتاب نیمه تاریک وجود
پس از طلاق ، زمانی که نیاز داشتم بفهمم چگونه می توانم از خود مراقبت کنم
، خواهرم « آریل » از من پرسید که چگونه می توانم همزمان به بشریت خدمت
کنم و از خودم مراقبت کنم ؟ چشمهایم را بستم و نخستین فکری که به ذهنم
رسید این بود که کتابی درباره رهاسازی احساسات - کاری که من در همایشهای
خود در مرکز چوپرا انجام می دادم - بنویسم. در میان شگفتی توأم با آرامش من
کتاب « نیمه تاریک وجود » را در همان ماه که موجودی بانکی ام رو به پایان
بود نوشتم. (10)
کتاب های دبی فورد
نیمۀ تاریک دنبالکنندگان نور (The Dark Side of the Light Chasers)
جدایی معنوی (Spiritual Divorce) راز سایه(The Secret of the Shadow)
بهترین سال زندگی (The Best Year of Your Life) سؤال های درست ((The
Right Questions چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند ؟ (Why Good People
Do Bad Things ?) کتاب های دبی فورد به بیست و شش زبان ترجمه شدهاند. (11)
رشته تحصیلی و گرایشات و مدارک
دبی، مدرک خود را در رشتۀ روانشناسی با گرایش مطالعات آگاهی از
دانشگاه جی. اف. کی. گرفت. او در سال 2001 جایزۀ فارغالتحصیل
برگزیدۀ سال را به مناسبت خدمات ارزندۀ خود در زمینۀ روانشناسی و
معنویت دریافت کرد. در سال 2003 به دریافت دکترای افتخاری از
دانشگاه امرسن نایل شد و در سال 2004 دکترای افتخاری آثار ادبی
انسانی را از هیأت علمی دانشگاه جان اف. کندی دریافت داشت.
تأسیس مؤسسه یکپارچگی فورد
دبی، مؤسسۀ فورد برای آموزش مربیگری یکپارچگی را به منظور تربیت کارآموز
با الگوهای مربیگری، ابزارها، شیوهها و روندهای یکپارچه سازی تأسیس کرده
است . دبی و پسرش «بو » در پاییز سال 2008 مدرسهای در یک ناحیۀ روستایی
اوگاندا (Uganda) بر مبنای یکپارچگی ساختهاند وهم اکنون دبی ریاست هیأت
مدیرۀ سازمان غیر انتفاعی به نام «قلب جهانی مربیگری یکپارچگی» را بر
عهده دارد.
افرادی که در زندگی و تفکرات دبی نقش بسزایی داشته اند ؛
« آماچی » ؛ زنی هندی که دبی او را راهنمای معنوی خود و یک قدیس زنده[12]
میداند و پس از طلاق از «دان» برای انجام برخی تمرین های عمیق درونی پیش
او می رود . در مراقبه ای که انجام می گیرد آما به او می فهماند که هر کدام
از انسان ها شعله ای را درون خود حمل می کند و شعله درونی او کوچک و فقط
یک کورسوست و برای رسیدن به آرامش باید از شعله درونی اش مراقبت و آن را
تقویت کند(13).
در جای جای کتاب های دبی فورد نقل قولهایی از بودا وجود دارد و این نشانگر
تأثیرپذیری وی از آموزههای بودا میباشد .به عنوان مثال در کتاب جدایی
معنوی درباره ذهن مبتدی بحث میکند و تأییدی از بودا بر حرف خود می آورد.
(14). وی در نیمه تاریک وجود ، داستانی از بودای طلایی نقل می کند. (15).
« امت فوکس » ؛ دبی میگوید: من عاشق نوشتههای امت فوکس بودم[16] . در
کتاب جدایی معنوی در بحث شناخت خدا از کتاب قدرت تفکر سازنده فوکس مطالبی
را نقل می کند.
« گاندی » ؛ دبی چند بار در کتاب های خود سخنانی از گاندی می آورد.
« گورو مای » ؛ رهبر بنیاد سیدها یوگا.
« دیپاک چوپرا »؛ رئیس مرکز چوپرا برای خوب زیستن « کارل یونگ »؛ که منشأ
تفکر دبی فورد برای یکپارچگی میباشد. دبی چند جمله را از یونگ نقل میکند و
از آنها برای اثبات یکپارچگی کمک میگیرد. یونگ میگوید : من ترجیح می دهم
کامل باشم تا خوب[17] ! در جای دیگر میگوید: « شخص با تجسم اشکال نورانی
به روشنایی دست نمی یابد، بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی میرسد.
(18).
« فردریک نیچه»
« نیل دونالد والش »؛ نویسنده کتابهای گفتگو با خدا و دوستی با خدا. او
برای کتابهای نیمه تاریک وجود و جدایی معنوی دبی مقدمه مفصلی نوشته است و
از دبی تعریف و تمجید میکند و او را پیشگوی جدید و استاد معاصر مینامد.
« فلسفه ذن »؛ استفاده دبی از داستانهای ذن و به کارگیری آن در مسئله یکپارچگی در کتابهای او مشهود است.
« جن اسمیت »؛ شخصیتی که با همین روش یکپارچه مشکل دبی را حل کرده است و جرقه این تفکر را در ذهن او شعله ور کرده است. (19)
استانیسلاو گراف، بیل اسپینوز ، رابرت بلای ، دیوید سایمون، واسانت لاد، جان ولوود، گانتر برنارد، کن ویلبر، گوته، جیمز بالدوین تحلیلگر فلسفه یونگ، آساگیولی بنیان گذار شیوه تلفیق روان، رولو می، ماریان ویلیامسن، چارلز دوبوا، کن ویلبر، ریندماریا، جرمیاآبرامز، آندره هاروی از دیگر افرادی هستند که وی تحت تاثیر افکار آنها میباشد.
نویسنده: مرتضی شفوی
...................
Debbie Ford [1]
[2] جدایی معنوی ص 22
[3] راز سایه ص 32
[4] همان ص 14
[5] همان ص 13
[6] همان ص 153
[7] جدایی معنوی ص 56
[8] جدایی معنوی ص 117
[9] نیمه تاریک وجود ص 20
[10] جدایی معنوی ص 60
[11] بهترین سال زندگی ص 9
[12] جدایی معنوی ص 269
[13] سؤال های درست ص 17
[14] جدایی معنوی ص 99
[15] نیمه تاریک وجود ص 72
[16] جدایی معنوی ص 269
[17] نیمه تاریک وجود ص 16
[18] همان ص 23
[19] همان ص 20
منبع:www.ikelk.com
ممنون میشم از سایت ما دیدن فرمائید